سخنی چند بر سبیل موعظه

خواجه‌ای، بگذر از غلامی چند پخته‌ای، در گذر ز خامی چند
تا تو باشی به کار بالا دست در مکن پنجه و میلادست
چرخ رام تو گشت و دورانش گوی خیری ببر ز میدانش
گفت خود را به داد عادت کن دست در کیسه‌ی سعادت کن
ماه گردون که این کرم دارد میکند بذل تا درم دارد
هم به انگشت مینمایندش هم به خوبی همی ستایندش
آنکه ماه زمین بود نامش چون ببینند مردم انعامش
در پیش روز و شب دعا گویند سال و مه مدحت و ثنا گویند
به جزین خورد و خواب و خیز و نشست مرد را منهج و طریقی هست
چون مزاج هوا تبه شد و آب احتما یابد از طعام و شراب
ز دم رتبت و دوام سعاد نرهد مرد جز به ترک مراد
حل و عقدیت هست و تدبیری چه نشینی؟ بساز اکسیری
پند ما گوش دار و شاهی کن ورنه رفتیم، هر چه خواهی کن
گوش کن راز و روز بینی من از گواهان شب نشینی من
گر چه روز از کسم نپرسی راز نیستم بی‌تو در شبان دراز
روز ازین فتنه‌ها امانم نیست شب نشینم، که شب نشانم نیست
خود چه محتاج قیل و قال منست؟ کین سخن‌ها گواه حال منست
خود وفا نیست در نهاد جهان مکن اندر دماغ باد جهان