تا بدانی و زر تلف نکنی
|
|
بیخبر سر درین علف نکنی
|
و گر او نیز را به یک دو درست
|
|
بنوازی، بزرگواری تست
|
تا ز کردار خود خجل نرود
|
|
وز سخای تو تنگدل نرود
|
نتوان ریختشان اگر دردند
|
|
که در آن زرق رنج پر بردند
|
گر چه در زرق نادرستانند
|
|
چیز کیشان بده، که چستانند
|
با کرامات نیست شعبده راست
|
|
تو همی کن تفرجی که رواست
|
پاک ده گر غلط پزد لادن
|
|
چون فروشد نشایدش گادن
|
بر گنهشان چو راست کردم چنگ
|
|
هم بخواهم به قدر عذری لنگ
|
مشک لولی نه لایق جیبست
|
|
روستایی که میخرد عیبست
|
از تو بود این خطا، نه از وی بود
|
|
چونپرسی که در خطا کی بود؟
|
ترکمان گول و کلبه پر سمسار
|
|
نخرد خام جز یکی در چار
|
صاحب زرق هم دکاندارست
|
|
هر مریدیش بیست سمسارست
|
آن یکی گویدت که: شیخ ولیست
|
|
وان دگر گویدت که: به ز علیست
|
وانکه یک لحظه خورد و خوابش نیست
|
|
وینکه در خانه نان و آبش نیست
|
وانکه دیشب به مکه برد نماز
|
|
وینکه تا شام رفت و آمد باز
|
میفروشند و میخرند او را
|
|
وین خران بین که چون خرند او را؟
|
این سخن چون بجاست میگویم
|
|
گر چه تلخست راست میگویم
|
گر به شیرینی شکر نبود
|
|
آخر از بنگ تلختر نبود
|
سخن راست گوش باید کرد
|
|
که گهی تلخ نوش باید کرد
|