با ادب رو، که نیکخواه تو اوست
|
|
در سفرها دلیل راه تو اوست
|
بردباری کن وقناعت ورز
|
|
تا ز دلها قبول یابی و ارز
|
گر نهان میروی به راه، ار فاش
|
|
چون توکل به اوست خوش میباش
|
چون خرد با دلت خلیل شود
|
|
راه را بهترین دلیل شود
|
در مقامی که آشنایی نیست
|
|
بهتر از عقل روشنایی نیست
|
به سفر گر چه آب ودانه خوری
|
|
بیادب سیلی زمانه خوری
|
مکن اندر روش قدمهاسست
|
|
تا بیاری سبو ز آب درست
|
از پی آن مشو که زود آری
|
|
جد و جهدی بکن که سود آری
|
در سفر چون پی شکم گردی
|
|
از کجا صدر و محتشم گردی؟
|
چون قلندر مباش لوت پرست
|
|
کاسه از معده کرده، کفچه ز دست
|
سر و پا گر تهیست غم نخورد
|
|
شکم ار پر نشد شکم بدرد
|
کی بداند قلندر گنده؟
|
|
که به دوزخ همی برد کنده
|
گر شکر در دهان او ریزی
|
|
زهر قاتل شود چو برخیزی
|
سفر این کسان چه کرد کند؟
|
|
به جز از پا و سر که درد کند؟
|
پیش ازین هم روندگان بودند
|
|
عشق را پاک بندگان بودند
|
که به جز راه حق نرفتندی
|
|
در پی جرو دق نرفتندی
|
به مجاور فتوح دادندی
|
|
از نفس قوت روح دادندی
|
گوشه داران ز مقدم ایشان
|
|
شاد بودند از دم ایشان
|
ریختی پایشان بهر حرکت
|
|
بر زمینی ز یمن صد برکت
|
رنگ پوش دروغ چون پر شد
|
|
عقد خرمهره رشتهی در شد
|