مهتری را نشانده اندر صدر | گشته ایشان ستاره، او شده بدر | |
هر که رشوت برد، رهش باشد | وانکه پنج آورد، دهش باشد | |
زر دهی، گوی از میانه بری | ندهی، کیر خر به خانه بری | |
قاضیی مرد وماند ازو صد باغ | دل پر از درد و اندرون پر داغ | |
باغها چون برفت و داغ بهشت | با چنان داغ دوزخست بهشت | |
سرورانی، که پیش ازین بودند | در سلف پیشوای دین بودند | |
گر بدینگونه زیستند که او | ده سلمان و باغ بوذر کو؟ | |
نرد این درد پاک باید باخت | بیغرض کار خلق باید ساخت | |
دل آنکس که درد دین دارد | داغ انصاف بر جبین دارد |