درنکوهش فقهای دون

بر خیال بتی، که می‌شنوی گرد زنار بسته‌ای، چه دوی؟
پرده را داغ بر دل آن بت کرد خیمه را پای در گل آن بت کرد
داده بر باد هر دو جان ارزان گشته چون بید بر سرش لرزان
هر که چون خیمه رفت دربندش روز دیگر ز بیخ برکندش
بت آن خیمه گر چه یک چندم کرد چون میخ خیمه پابندم
زود بگسیختم طنابش را کردم از دیده دور خوابش را
چو ز دانش خلاصه آن باشد که پس از مرگ پیش جان باشد
پس چرا باید این فزونیها؟ وز پی خوردن این زبونیها
ورقی چند فصل حل کردن با فضولان ده جدل کردن
در خروش آمدن به قوت جهل تا کسی گوید: اینت مردی اهل
علم را دام مال و جاه مساز بر ره خود ز حرص چاه مساز
به بسی رنج و زحمت و ده و گیر صاحب مسند قضا شده گیر