خوان اینان که خون دل پالود
|
|
ندهد لقمه جز که زهر آلود
|
زهر بر روی و زهر در کاسه
|
|
چون نگیرد خوردنده را تا سه؟
|
لقمه مستان ز دست لقمه شمار
|
|
کز چنان لقمه داشت لقمان عار
|
کاسهی پر پیاز دوغینه
|
|
به ز صد منعم دروغینه
|
دستش ار شربت دگر دهدت
|
|
دوغ او داغ بر جگر نهدت
|
خوردن رزق خویش و منت خلق
|
|
زهر خور، نان چه مینهی در حلق؟
|
آنکه بخشد ازین خسیسان دیگ
|
|
روغنی بر کشیده دان از ریگ
|
تا به باغ تو آفتی نرسد
|
|
به کسی از تو رافتی نرسد
|
خون نظارگی بپالودی
|
|
لبش از میوهای نیالودی
|
با چنین لطف چشم بد ز تو دور
|
|
که بهشت آرزوت باشد و حور
|
بر درختی بدین برومندی
|
|
در باغ کرم چه میبندی؟
|
رو غریبانه سایهای بر ساز
|
|
یا بیفشان و حلقها ترساز
|
دو سه سیب ار بما فرو دوسد
|
|
به از آن کانچنان همی پوسد
|
میوه چون هست، مایهای برسان
|
|
هم به همسایه سایهای برسان
|
عنبت سرخ گشت و عنابی
|
|
رخ چرا چون بنفشه میتابی؟
|
خوشهای چونکه در نکردی باز
|
|
هم ز بالای در فرو انداز
|
چون مجال کرامتی باشد
|
|
بستن در غرامتی باشد
|
تا بهارست میوهای میده
|
|
هم زکوتی به بیوهای میده
|
جودکی خواند این صفت را دین؟
|
|
بخل را نیز عار باشد ازین
|