پادشاهان که گنج پردازند
|
|
رسم باشد که شهر و ده سازند
|
زانکه در کردن عمارت عام
|
|
هم مثوبات باشد و هم نام
|
گر چه بعضی ز مال کاست شود
|
|
کار بسیار خلق راست شود
|
هر کرا رای شهر ساختنست
|
|
اولین شرط مال باختنست
|
وانگهی کردن اختیاری نیک
|
|
پس بنا کردن حصاری نیک
|
گر بود مشرق و شمالش باز
|
|
با جنوب گرفته مال مباز
|
حفر کاریز و جویها مقدور
|
|
برف نزدیک و گرمسیر نه دور
|
نمک و هیزم و گچ و گل سر
|
|
بیشه و کوه و راه اشتر و خر
|
جای نخجیر و رودخانهی آب
|
|
خیل و صحرا نشینش از هر باب
|
ور دهی نیز را اساس نهند
|
|
عاقلان هم برین قیاس نهند
|
بر زمینی که آب خیز بود
|
|
کوه را حاجت گریز بود
|
آب شیرین به جوی و خاک درست
|
|
جای کشت و برو رعیت چست
|
شهر نزدیک و شیخ دانشمند
|
|
آب گیر و صطرخ باشد و بند
|
خندق و سور بهر تیرزنان
|
|
چشمه نزدیک بهر پیرزنان
|
بر بلندی و دور از آفت سیل
|
|
وز گذار چریک یافته میل
|
ور کنی خانهای اساس ببین
|
|
جایگاهی بلند و رست و امین
|
راه آب و زمین و بستان نیز
|
|
جای برف افگن زمستان نیز
|
مطرح خاک و محرز غله
|
|
کاه و اصطبل، ارت بود گله
|
همه نزدیک بایدش ناچار
|
|
آب و حمام و مسجد و بازار
|
ور نداری، که خانه سازی، زر
|
|
رخت در کوچهی کریمان بر
|