زان چشم دوربین چه شود گر نظر کنی | در حال اوحدی؟ که برین آستان گداست | |
او را بس اینقدر که بگویی ز روی لطف | با جد و با پدر که: فلانی، غلام ماست | |
کردم وداع، این سخن این جا گذاشتم | بیگانه را مده سخن من، که آشناست | |
گر تن سفر گزید ز پیشت، مگیر عیب | دل را نگاه دار، که در خدمتت به پاست |