آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست
|
|
با رخ او جان ما، در دل ما جای اوست
|
او همه نورست، از آن شد همه چشمی برو
|
|
او همه جانست، از آن در همه دل جای اوست
|
نیست بجز یاد او در دل ما جای گیر
|
|
در سر ما هم مباد هر چه نه سودای اوست
|
صورت دست از ترنج فرق نکرد آنکه دید
|
|
یوسف ما را، که مصر پر ز زلیخای اوست
|
نیست دلی کو نخورد غوطه به دریای عشق
|
|
وین همه دریا که هست غرقهی دریای اوست
|
خواهش ما زان جمال نیست بجز یک نظر
|
|
گر بکند بخت ما، ورنکند رای اوست
|
نیست سر و تن دریغ گو: بزن، آن دست تیغ
|
|
کز تن ما دور به سر که نه در پای اوست
|
جز ورق ذکر او ورد نخواهیم ساخت
|
|
چون همه طومار ما اسم و مسمای اوست
|
شیوهی شوخان شنگ، عربدهی رنگ رنگ
|
|
غمزهی چشمان تنگ، جمله تقاضای اوست
|
با تو ز یکتا شدن عار ندارد، ولی
|
|
گیر که یکتا شود، کیست که همتای اوست؟
|
کام که جست اوحدی از رخ او دور بود
|
|
جامهی این آرزو چون نه به بالای اوست
|