ای بر تو رسیده بهر هر یک چاره | از حال من ضعیف جویی چاره |
□
چون کار دلم ز زلف او ماند گره | بر هر رگ جان صد آرزو ماند گره | |
امید ز گریه بود، افسوس! افسوس! | کان هم شب وصل در گلو ماند گره |
□
ای طرفهی خوبان من، ای شهرهی ری | لب را به سپید رگ بکن پاک از می |
□
از کعبه کلیسیا نشینم کردی | آخر در کفر بیقرینم کردی | |
بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست | ای عشق، چه بیگانه ز دینم کردی! |
□
گر بر سر نفس خود امیری، مردی | بر کور و کر، ار نکته گیری، مردی | |
مردی نبود فتاده را پای زدن | گر دست فتاده ای بگیری، مردی |
□
آن خر پدرت به دشت خاشاک زدی | مامات دف و دو رویه چالاک زدی | |
آن بر سر گورها تبارک خواندی | وین بر در خان ها تبوراک زدی |
□
دل سیر نگرددت ز بیدادگری | چشم آب نگرددت، چو در من نگری | |
این طرفه که: دوست تر ز جانت دارم | با آن که ز صد هزار دشمن بتری |
□
با داده قناعت کن و با داد بزی | در بند تکلف مشو، آزاد بزی | |
در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور | در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی |
□
نارفته به شاهراه وصلت گامی | نایافته از حسن جمالت کامی | |
ناگاه شنیدم ز فلک پیغامی: | کز خم فراق نوش بادت جامی! |