هر گل که شمیم مشکبار آید ازو | بیروی تو خاصیت خار آید ازو | |
جانی که گرامیتر از آن چیزی نیست | ای جان جهان بی تو چکار آید ازو |
□
بر روی زمین نه کار یک کس دلخواه | کار همه کس ز آسمان ناله و آه | |
کاری چو زمین و آسمان نگشایند | بس دیدن خاک تیره و دود سیاه |
□
این ریخته خون من و صد همچو منی | هر لحظه جدا ساختی جانی ز تنی | |
عذرت چه بود چو روز محشر بینی | بر دامن خویش دست خونین کفنی |
□
ای خواجه که نان به زیردستان ندهی | جان گیری و نان در عوض جان ندهی | |
شرمت بادا که زیردستان ضعیف | از بهر تو جان دهند و تو نان ندهی |
□
افسوس که از همنفسان نیست کسی | وز عمر گرانمایه نمانده است بسی | |
دردا که نشد به کام دل یک لحظه | با همنفسی بر آرم از دل نفسی |
□
هرچند که گلچهره و سیمین بدنی | حیف از تو ولی که شمع هر انجمنی | |
ای یار وفادار اگر یار منی | با غیر مگو حرفی و مشنو سخنی |