عدسی وقت پختن، از ماشی
|
|
روی پیچید و گفت این چه کسی است
|
ماش خندید و گفت غره مشو
|
|
زانکه چون من فزون و چون تو بسی است
|
هر چه را میپزند، خواهد پخت
|
|
چه تفاوت که ماش یا عدسی است
|
جز تو در دیگ، هر چه ریختهاند
|
|
تو گمان میکنی که خار و خسی است
|
زحمت من برای مقصودی است
|
|
جست و خیز تو بهر ملتمسی است
|
کارگر هر که هست محترمست
|
|
هر کسی در دیار خویش کسی است
|
فرصت از دست میرود، هشدار
|
|
عمر چون کاروان بی جرسی است
|
هر پری را هوای پروازی است
|
|
گر پر باز و گر پر مگسی است
|
جز حقیقت، هر آنچه میگوئیم
|
|
هایهوئی و بازی و هوسی است
|
چه توان کرد! اندرین دریا
|
|
دست و پا میزنیم تا نفسی است
|
نه تو را بر فرار، نیروئی است
|
|
نه مرا بر خلاص، دسترسی است
|
همه را بار بر نهند به پشت
|
|
کس نپرسد که فاره یا فرسی است
|
گر که طاوس یا که گنجشکی
|
|
عاقبت رمز دامی و قفسی است
|