یارب که بقای جاودانی بادا | کامت بادا و کامرانی بادا | |
هر اشربهای کز پی درمان نوشی | خاصیت آب زندگانی بادا |
□
عشرت بادا صبح تو و شام ترا | آغاز تو را خوشی و انجام ترا | |
شبهای ترا باد نشاط شب عید | نوروز ز هم نگسلد ایام ترا |
□
شد یار و به غم ساخت گرفتار مرا | نگذاشت به درد دل افکار مرا | |
چون سوی چمن روم که از باد بهار | دل میترقد چو غنچه، بییار، مرا |
□
جان سوخت ز داغ دوری یار مرا | افزود سد آزار بر آزار مرا | |
من کشتنیم کز او جدایی جستم | ای هجر به جرم این بکش زار مرا |
□
از بهر نشیمن شه عرش جناب | بنگر که چه خوش دست به هم داد اسباب | |
گردید سپهر خیمه و انجم میخ | شد سد ره ستون و کهکشان گشت طناب |
□
اندر ره انتظار چشمی که مراست | بی نور شد و وصال تو ناپیداست | |
من نام بگرداندم و یعقوب شدم | ای یوسف من نام تو یعقوب چراست |
□
آن سرو که جایش دل غم پرور ماست | جان در غم بالاش گرفتار بلاست | |
از دوری او به ناخن محرومی | سد چاک زدیم سینه جایش پیداست |
□
پیوستن دوستان به هم آسان است | دشوار بریدن است و آخر آن است | |
شیرینی وصل را نمیدارم دوست | از غایت تلخیی که در هجران است |
□
شاها سربخت بر در دولت تست | یک خیمه فلک ز اردوی شوکت تست | |
گر خیمهی چرخ را ستونی باید | اندازه ستون خیمهی رفعت تست |
□
اکسیر حیات جاودانم بفرست | کام دل و آرزوی جانم بفرست | |
آن مایع که سرمایهی عیش و طرب است | آنم بفرست و در زمانم بفرست |