نسیما آن گل شبگیر چون است؟ | چسانش بینم و تدبیر چون است؟ | |
دل من ماند در زلفش که داند | که آن دیوانه از زنجیر چونست؟ | |
نگویی این چنین بهر دل من | که آن بالای همچون تیر چون است؟ | |
ز لب آید همی بوی شرابش | دهانش داد بوی شیر چون است؟ | |
من ازوی نیم کشت غمزه گشتم | هنوزم تا به سر تدبیر چون است؟ | |
اگر چشمش به کشتن کرد تقصیر | لبش در عذر آن تقصیر چون است؟ | |
نپرسد هرگز آن مست جوانی | که حال توبهی آن پیر چونست؟ | |
ز زلفش سوخت جان مردم آری | بگو آن دام مردم گیر چون است؟ |