ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است | عالم به مراد دل و اقبال غلام است | |
صیدی که دل خلق جهان بود بدامش | المنته لله که امروز بدامست | |
ازطاق دو ابروی تو ای کعبهی مقصود | خلقی بگمانند که محراب کدامست | |
چشم تو اگر خون دلم ریخت عجب نیست | او را چه توان گفت که او مست مدامست | |
خسرو که سلامت نکند عیب مگیرش | عاشق که ترا دید چه پروای سلامست |
□
در شهر چو تو فتنه و مردم کش و بیداد | من زیستن خلق ندانم که چسان است | |
ترکی که دو ابروش نشسته است به دلها | قربانش هزارست اگر چش دو کمان است |
□
هر شب من و از گریه سر کوی تو شستن | بدبختی این دیده که آن پا نتوان شست | |
دریا ز پی بخت بد از دیده چه ریزم | چون بخت بد خویش به دریا نتوان شست | |
عشق از دل ماکم نتوان کرد که ذاتی است | چون مایهی آتش که ز خارا نتوان شست | |
از دردی خم شوی مصلای من مست | کز آب دگر کهنه مارا نتوان شست |
□
نرگس همه تن گل شد و در چشم تو افتاد | تا روشنی دیده بیابد زغبارت | |
ای قبلهی صاحب نظران روی چو ماهت | سر فتنهی خوبان جهان چشم سیاهت | |
هر گه که ز بازار روی جانب خانه | چون اشک روان گردم و گیرم سر راهت | |
نزدیک توام چون نگذارند رقیبان | دزدیده بیایم کنم از دور نگاهت | |
خسرو چکنی ناله و هردم چه کشی آه | آن سرو روان را چه غم از ناله و آهت |
□
شب دوشینه جان سویش چنان رفت | که زان اوست گویی زان من نیست |
□
یکایک تلخی دوران چشیدم | زهجران هیچ شربت تلخ تر نیست | |
اسیر هجر و نومید از وصالم | شبم تاریک و امید سحر نیست | |
به یک جان خواستم یک جام شادی | ز دور چرخ گفتا رایگان نیست |