مرا ز ابروی تو شبهه میرود به نماز | که سجده میکنم و صورتست در محراب | |
مرا که سوخته گشتم ز آفتاب رخت | از آن لب اربتوانی به شربتی دریاب |
□
بلای مردم اهل نظر بود چشمش | بناز اگر بدر آید ز مکتب آن محبوب |
□
تاب زلفت سر به سر آلودهی خون من است | گرنخواهی ریخت خونم زلف را چندین متاب | |
گل چنان بی آب شد در عهد رخسارت که گر | خرمنی ازگل بسوزی قطرهیی ندهد گلاب | |
خط تو نارسته میبنماید اندر زیر پوست | بر مثاب سبزهی نورسته اندر زیر آب | |
مست گشتم زان شراب آلوده لب های تنک | مست چون گشتم ندانم چون تنک بود آن شراب | |
گرم و سردی دید این دل کز خط رخسار تو | نیمهیی در سایه ماندو نیمهیی در آفتاب | |
چون شدی در تاب از من داد دشنامم رقیب | سگ زبان بیرون کند چون گرم گردد آفتاب | |
شب زمستی چشم تو شمشیر مژگان برکشید | خواست بر خسرو و زندگی در میان بگرفت خواب |
□
تا گل از شرم رویت آب شود | یک زمان برفگن ز چهره نقاب | |
مثل خود در جهان کجا بینی | که در آیینه بنگری و در آب | |
آرزو میکند مرا با تو | گوشه خلوت و شراب و کباب | |
هر که دعوی کند ز خوبان صبر | نشنود ( کل مدع کذاب ) |
□
زلف تو کژ پیچ پیچ هرسر موی کژت | کژ بنشیند و لیک راست نگوید جواب | |
بستهی زلف تو گشت روی دل من سیاه | گور من آباد کرد خانهی چشمم خراب | |
چند به وهم و خیال از لب تو چاشنی | کام چه شیرین کند خوردن حلوا به خواب ؟ |
□
منم و قامت آن لب بر وای خواجه مذن | تو درمسجد خود زن «والی ربک فارغب» | |
به کرشمه ترا برو مکن از بهر خدا خم | که زمحراب تو برشد به فلک نعرهی یارب | |
اگر این سوخته گوید سخن از بوس و کناری | مکنش عیب که هست این هذیان گفتنش از تب |