گذشت آرزو از حد بپای بوس تو ما را | سلام مردم چشم که گوید آن کف پا را | |
تو میروی و زهر سو کرشمه میچکد از تو | که داد این روش و شکل سر و سبز قبا را | |
برون خبر لم دمی تا برآورند شهادت | چو بنگرند خلایق کمال صنع خدا را | |
چو در جفات بمیرم بخوانی آنچه نوشتم | بر آستان تو از خون دیده حرف وفا را | |
فلک که میبرد از تیغ بند بند عزیزان | گمان مبر که رساند بهم دویار جدا را | |
در آن مبین تو که شور است آب دیده عاشق | که پرورش جز از ین آب نیست مهر گیا را | |
صبا نسیم تو آورده و تازه شد دل خسرو | چنین گلی نشگفتست هیچگاه صبا را |