نشست از بر سینهی پیلتن
|
|
پر از خاک چنگال و روی و دهن
|
یکی خنجری آبگون برکشید
|
|
همی خواست از تن سرش را برید
|
به سهراب گفت ای یل شیرگیر
|
|
کمندافگن و گرد و شمشیرگیر
|
دگرگونهتر باشد آیین ما
|
|
جزین باشد آرایش دین ما
|
کسی کاو بکشتی نبرد آورد
|
|
سر مهتری زیر گرد آورد
|
نخستین که پشتش نهد بر زمین
|
|
نبرد سرش گرچه باشد به کین
|
گرش بار دیگر به زیر آورد
|
|
ز افگندنش نام شیر آورد
|
بدان چاره از چنگ آن اژدها
|
|
همی خواست کاید ز کشتن رها
|
دلیر جوان سر به گفتار پیر
|
|
بداد و ببود این سخن دلپذیر
|
یکی از دلی و دوم از زمان
|
|
سوم از جوانمردیش بیگمان
|
رها کرد زو دست و آمد به دشت
|
|
چو شیری که بر پیش آهو گذشت
|
همی کرد نخچیر و یادش نبود
|
|
ازان کس که با او نبرد آزمود
|
همی دیر شد تا که هومان چو گرد
|
|
بیامد بپرسیدش از هم نبرد
|
به هومان بگفت آن کجا رفته بود
|
|
سخن هرچه رستم بدو گفته بود
|
بدو گفت هومان گرد ای جوان
|
|
به سیری رسیدی همانا ز جان
|
دریغ این بر و بازو و یال تو
|
|
میان یلی چنگ و گوپال تو
|
هژبری که آورده بودی بدام
|
|
رها کردی از دام و شد کار خام
|
نگه کن کزین بیهده کارکرد
|
|
چه آرد به پیشت به دیگر نبرد
|
بگفت و دل از جان او برگرفت
|
|
پرانده همی ماند ازو در شگفت
|
به لشکرگه خویش بنهاد روی
|
|
به خشم و دل از غم پر از کار اوی
|