از ایران نخواهی دگر یار کس
|
|
چو من با تو باشم بورد بس
|
به آوردگه بر ترا جای نیست
|
|
ترا خود به یک مشت من پای نیست
|
به بالا بلندی و با کتف و یال
|
|
ستم یافت بالت ز بسیار سال
|
نگه کرد رستم بدان سرافراز
|
|
بدان چنگ و یال و رکیب دراز
|
بدو گفت نرم ای جوانمرد گرم
|
|
زمین سرد و خشک و سخن گرم و نرم
|
به پیری بسی دیدم آوردگاه
|
|
بسی بر زمین پست کردم سپاه
|
تپه شد بسی دیو در جنگ من
|
|
ندیدم بدان سو که بودم شکن
|
نگه کن مرا گر ببینی به جنگ
|
|
اگر زنده مانی مترس از نهنگ
|
مرا دید در جنگ دریا و کوه
|
|
که با نامداران توران گروه
|
چه کردم ستاره گوای منست
|
|
به مردی جهان زیر پای منست
|
بدو گفت کز تو بپرسم سخن
|
|
همه راستی باید افگند بن
|
من ایدون گمانم که تو رستمی
|
|
گر از تخمهی نامور نیرمی
|
چنین داد پاسخ که رستم نیم
|
|
هم از تخمهی سام نیرم نیم
|
که او پهلوانست و من کهترم
|
|
نه با تخت و گاهم نه با افسرم
|
از امید سهراب شد ناامید
|
|
برو تیره شد روی روز سپید
|