اگر تندبادی براید ز کنج
|
|
بخاک افگند نارسیده ترنج
|
ستمکاره خوانیمش ار دادگر
|
|
هنرمند دانیمش ار بیهنر
|
اگر مرگ دادست بیداد چیست
|
|
ز داد این همه بانگ و فریاد چیست
|
ازین راز جان تو آگاه نیست
|
|
بدین پرده اندر ترا راه نیست
|
همه تا در آز رفته فراز
|
|
به کس بر نشد این در راز باز
|
برفتن مگر بهتر آیدش جای
|
|
چو آرام یابد به دیگر سرای
|
دم مرگ چون آتش هولناک
|
|
ندارد ز برنا و فرتوت باک
|
درین جای رفتن نه جای درنگ
|
|
بر اسپ فنا گر کشد مرگ تنگ
|
چنان دان که دادست و بیداد نیست
|
|
چو داد آمدش جای فریاد نیست
|
جوانی و پیری به نزدیک مرگ
|
|
یکی دان چو اندر بدن نیست برگ
|
دل از نور ایمان گر آگندهای
|
|
ترا خامشی به که تو بندهای
|
برین کار یزدان ترا راز نیست
|
|
اگر جانت با دیو انباز نیست
|
به گیتی دران کوش چون بگذری
|
|
سرانجام نیکی بر خود بری
|
کنون رزم سهراب رانم نخست
|
|
ازان کین که او با پدر چون بجست
|