کنون زود پیرایه بگشای و رو
|
|
به پیش پدر شو به زاری بنو
|
بدو گفت رودابه پیرایه چیست
|
|
به جای سر مایه بیمایه چیست
|
روان مرا پور سامست جفت
|
|
چرا آشکارا بباید نهفت
|
به پیش پدر شد چو خورشید شرق
|
|
به یاقوت و زر اندرون گشته غرق
|
بهشتی بد آراسته پرنگار
|
|
چو خورشید تابان به خرم بهار
|
پدر چون ورا دید خیره بماند
|
|
جهان آفرین را نهانی بخواند
|
بدو گفت ای شسته مغز از خرد
|
|
ز پرگوهران این کی اندر خورد
|
که با اهرمن جفت گردد پری
|
|
که مه تاج بادت مه انگشتری
|
چو بشنید رودابه آن گفتوگوی
|
|
دژم گشت و چون زعفران کرد روی
|
سیه مژه بر نرگسان دژم
|
|
فرو خوابنید و نزد هیچ دم
|
پدر دل پر از خشم و سر پر ز جنگ
|
|
همی رفت غران بسان پلنگ
|
سوی خانه شد دختر دلشده
|
|
رخان معصفر بزر آژده
|
به یزدان گرفتند هر دو پناه
|
|
هم این دل شده ماه و هم پیشگاه
|