برافراختن سر به بیشی و گنج
|
|
به رنجور مردم نماینده رنج
|
همه نزد من سر به سر کافرند
|
|
وز آهرمن بدکنش بدترند
|
هر آن کس که او جز برین دین بود
|
|
ز یزدان و از منش نفرین بود
|
وزان پس به شمشیر یازیم دست
|
|
کنم سر به سر کشور و مرز پست
|
همه پهلوانان روی زمین
|
|
منوچهر را خواندند آفرین
|
که فرخ نیای تو ای نیکخواه
|
|
ترا داد شاهی و تخت و کلاه
|
ترا باد جاوید تخت ردان
|
|
همان تاج و هم فرهی موبدان
|
دل ما یکایک به فرمان تست
|
|
همان جان ما زیر پیمان تست
|
جهان پهلوان سام بر پای خاست
|
|
چنین گفت کای خسرو داد راست
|
ز شاهان مرا دیده بر دیدنست
|
|
ز تو داد و ز ما پسندیدنست
|
پدر بر پدر شاه ایران تویی
|
|
گزین سواران و شیران تویی
|
ترا پاک یزدان نگهدار باد
|
|
دلت شادمان بخت بیدار باد
|
تو از باستان یادگار منی
|
|
به تخت کی بر بهار منی
|
به رزم اندرون شیر پایندهای
|
|
به بزم اندرون شید تابندهای
|
زمین و زمان خاک پای تو باد
|
|
همان تخت پیروزه جای تو باد
|
تو شستی به شمشیر هندی زمین
|
|
به آرام بنشین و رامش گزین
|
ازین پس همه نوبت ماست رزم
|
|
ترا جای تخت است و شادی و بزم
|
شوم گرد گیتی برآیم یکی
|
|
ز دشمن ببند آورم اندکی
|
مرا پهلوانی نیای تو داد
|
|
دلم را خرد مهر و رای تو داد
|
برو آفرین کرد بس شهریار
|
|
بسی دادش از گوهر شاهوار
|