سر آغاز

کین محالست و فریبست و غرور زانک تصویری ندارد وهم کور
جنس چیزی چون ندید ادراک او نشنود ادراک منکرناک او
همچنانک خلق عام اندر جهان زان جهان ابدال می‌گویندشان
کین جهان چاهیست بس تاریک و تنگ هست بیرون عالمی بی بو و رنگ
هیچ در گوش کسی زیشان نرفت کین طمع آمد حجاب ژرف و زفت
گوش را بندد طمع از استماع چشم را بندد غرض از اطلاع
همچنانک آن جنین را طمع خون کان غذای اوست در اوطان دون
از حدیث این جهان محجوب کرد غیر خون او می‌نداند چاشت خورد