پس ز مه تا ماهی هیچ از خلق نیست
|
|
که بجذب مایه او را حلق نیست
|
حلق جان از فکر تن خالی شود
|
|
آنگهان روزیش اجلالی شود
|
شرط تبدیل مزاج آمد بدان
|
|
کز مزاج بد بود مرگ بدان
|
چون مزاج آدمی گلخوار شد
|
|
زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد
|
چون مزاج زشت او تبدیل یافت
|
|
رفت زشتی از رخش چون شمع تافت
|
دایهای کو طفل شیرآموز را
|
|
تا بنعمت خوش کند پدفوز را
|
گر ببندد راه آن پستان برو
|
|
برگشاید راه صد بستان برو
|
زانک پستان شد حجاب آن ضعیف
|
|
از هزاران نعمت و خوان و رغیف
|
پس حیات ماست موقوف فطام
|
|
اندک اندک جهد کن تم الکلام
|
چون جنین بد آدمی بد خون غذا
|
|
از نجس پاکی برد ممن کذا
|
از فطام خون غذااش شیر شد
|
|
وز فطام شیر لقمهگیر شد
|
وز فطام لقمه لقمانی شود
|
|
طالب اشکار پنهانی شود
|
گر جنین را کس بگفتی در رحم
|
|
هست بیرون عالمی بس منتظم
|
یک زمینی خرمی با عرض و طول
|
|
اندرو صد نعمت و چندین اکول
|
کوهها و بحرها و دشتها
|
|
بوستانها باغها و کشتها
|
آسمانی بس بلند و پر ضیا
|
|
آفتاب و ماهتاب و صد سها
|
از جنوب و از شمال و از دبور
|
|
باغها دارد عروسیها و سور
|
در صفت ناید عجایبهای آن
|
|
تو درین ظلمت چهای در امتحان
|
خون خوری در چارمیخ تنگنا
|
|
در میان حبس و انجاس و عنا
|
او بحکم حال خود منکر بدی
|
|
زین رسالت معرض و کافر شدی
|