سر آغاز

پس ز مه تا ماهی هیچ از خلق نیست که بجذب مایه او را حلق نیست
حلق جان از فکر تن خالی شود آنگهان روزیش اجلالی شود
شرط تبدیل مزاج آمد بدان کز مزاج بد بود مرگ بدان
چون مزاج آدمی گل‌خوار شد زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد
چون مزاج زشت او تبدیل یافت رفت زشتی از رخش چون شمع تافت
دایه‌ای کو طفل شیرآموز را تا بنعمت خوش کند پدفوز را
گر ببندد راه آن پستان برو برگشاید راه صد بستان برو
زانک پستان شد حجاب آن ضعیف از هزاران نعمت و خوان و رغیف
پس حیات ماست موقوف فطام اندک اندک جهد کن تم الکلام
چون جنین بد آدمی بد خون غذا از نجس پاکی برد ممن کذا
از فطام خون غذااش شیر شد وز فطام شیر لقمه‌گیر شد
وز فطام لقمه لقمانی شود طالب اشکار پنهانی شود
گر جنین را کس بگفتی در رحم هست بیرون عالمی بس منتظم
یک زمینی خرمی با عرض و طول اندرو صد نعمت و چندین اکول
کوهها و بحرها و دشتها بوستانها باغها و کشتها
آسمانی بس بلند و پر ضیا آفتاب و ماهتاب و صد سها
از جنوب و از شمال و از دبور باغها دارد عروسیها و سور
در صفت ناید عجایبهای آن تو درین ظلمت چه‌ای در امتحان
خون خوری در چارمیخ تنگنا در میان حبس و انجاس و عنا
او بحکم حال خود منکر بدی زین رسالت معرض و کافر شدی