کودکی از جمله آزادگان
|
|
رفت برون با دو سه همزادگان
|
پایش ازان پویه درآمد ز دست
|
|
مهر دل و مهره پشتش شکست
|
شد نفس آن دو سه همسال او
|
|
تنگتر از حادثه حال او
|
آنکه ورا دوسترین بود گفت
|
|
در بن چاهیش بباید نهفت
|
تا نشود راز چو روز آشکار
|
|
تا نشویم از پدرش شرمسار
|
عاقبت اندیشترین کودکی
|
|
دشمن او بود در ایشان یکی
|
گفت همانا که در این همرهان
|
|
صورت این حال نماند نهان
|
چونکه مرا زین همه دشمن نهند
|
|
تهمت این واقعه بر من نهند
|
زی پدرش رفت وخبردار کرد
|
|
تا پدرش چاره آن کار کرد
|
هرکه درو جوهر دانائیست
|
|
بر همه چیزیش توانائیست
|
بند فلک را که تواند گشاد؟
|
|
آنکه بر او پای تواند نهاد
|
چون ز کم و بیش فلک درگذشت
|
|
کار نظامی ز فلک برگذشت
|