مقالت سیزدهم در نکوهش جهان

زر چو نهی روغن صفرا گرست چونبخوری میوه صفرا برست
زر که ز مشرق به در افشانده‌اند بیخبران مغربیش خوانده‌اند
مغرب و آن قوم سخا دشمنند مشرق و اهلش به سخا روشنند
هرچه دهد مشرقی صبح بام مغربی شام ستاند به وام
والی جان همه کانها زرست نایب دست همه مرغان پرست
آن زر رومی که به سنگ دمشق راست برآید به ترازوی عشق
گرچه فروزنده و زیبنده است خاک برو کن که فریبنده است
کیست که این دزد کلاهش نبرد وافت این غول ز راهش نبرد