شوره او بینمکان را شراب
|
|
شور نمک دیده درو چون کباب
|
آب نه و زین نمک آبگون
|
|
زهره دل آب و دل زهره خون
|
ره که دل از دیدن او خون شود
|
|
قافله طبع درو چون شود
|
در رتف این بادیه دیو لاخ
|
|
خانه دل تنگ و غم دل فراخ
|
هر که درین بایده با طبع ساخت
|
|
چون جگر افسرد و چو زهره گداخت
|
تا چکنی این گل دوزخ سرشت
|
|
خیز و بده دوزخ و بستان بهشت
|
تا شود این هیکل خاکی غبار
|
|
پای به پایت سپرد روزگار
|
عاقبت چونکه به مردم کند
|
|
دست به دستت ز میان گم کند
|
چونکه سوی خاک بود بازگشت
|
|
بر سر این خاک چه باید گذشت
|
زیر کف پای کسی را مسای
|
|
کو چو تو سودست بسی زیر پای
|
کس به جهان در ز جهان جان نبرد
|
|
هیچکس این رقعه به پایان نبرد
|
پای منه بر سر این خار خیز
|
|
خویشتن ازخار نگه دار خیز
|
آنچه مقام تو نباشد مقیم
|
|
بیمگهی شد چه کنی جای بیم
|
منزل فانیست قرارش مبین
|
|
باد خزانیست بهارش مبین
|