انجم و افلاک به گشتن درند
|
|
راحت و محنت به گذشتن درند
|
شاد دلم زانکه دل من غمیست
|
|
کامدن غم سبب خرمیست
|
گرگ مرا حالت یوسف رسید
|
|
گرگ نیم جامه نخواهم درید
|
گر ستدندش ز من ای حیلهساز
|
|
با چو تو صیدی به من آرند باز
|
او به سخن در که برآمد غبار
|
|
گشت سگ از پرده گرد آشکار
|
آمد و گردش دو سه جولان گرفت
|
|
نیفه روباه به دندان گرفت
|
گفت بدین خرده که دیر آمدم
|
|
روبه داند که چو شیر آمدم
|
طوق من آویزش دین تو شد
|
|
کنده روباه یقین تو شد
|
هرکه یقینش به ارادت کشد
|
|
خاتم کارش به سعادت کشد
|
راه یقین جوی ز هر حاصلی
|
|
نیست مبارکتر ازین منزلی
|
پای به رفتار یقین سر شود
|
|
سنگ بپندار یقین زر شود
|
گر قدمت شد به یقین استوار
|
|
گرد ز دریا نم از آتش برار
|
هر که یقین را به توکل سرشت
|
|
بر کرم الزوق علیالله نوشت
|
پشه خوان و مگس کس نشد
|
|
هر چه به پیش آمدش از پس نشد
|
روزی تو باز نگردد ز در
|
|
کار خدا کن غم روزی مخور
|
بر در او رو که از اینان به اوست
|
|
روزی ازو خواه که روزی ده اوست
|
از من و تو هرکه بدان درگذشت
|
|
هیچکسی بیغرضی وا نگشت
|
اهل یقین طایفه دیگرند
|
|
ما همه پائیم گر ایشان سرند
|
چون سر سجاده بر آب افکنند
|
|
رنگ عسل بر میناب افکنند
|
عمر چو یکروزه قرارت نداد
|
|
روزی صد ساله چه باید نهاد
|