سرمه کش دیده نرگس صباست
|
|
رنگرز جامه مس کیمیاست
|
تن چه بود ریزش مشتی گلست
|
|
هم دل و هم دل که سخن با دلست
|
بنده دل باش که سلطان شوی
|
|
خواجه عقل و ملک جان شوی
|
نرمی دل میطلبی نیفهوار
|
|
نافه صفت تن بدرشتی سپار
|
ایکه ترابه ز خشن جامه نیست
|
|
حکم بر ابریشم بادامه نیست
|
خوبی آهو ز خشن پوستیست
|
|
رقش از آن نامزد دوستیست
|
مشک بود در خشن آرام گیر
|
|
گردد پر کنده چو پو شد حریر
|
گر شکری با نفس تنگ ساز
|
|
ور گهری با صدف سنگ ساز
|
گاه چو شب نعل سحرگاه باش
|
|
گه چو سحر زخمه گه آه باش
|
بار عنا کش به شب قیرگون
|
|
هر چه عنا بیش عنایت فزون
|
ز اهل وفا هرکه بجائی رسید
|
|
بیشتر از راه عنائی رسید
|
نزل بلا عافیت انبیاست
|
|
وانچه ترا عافیت آید بلاست
|
زخم بلا مرهم خودبینیست
|
|
تلخی می مایه شیرینست
|
حارسی اژدرها گنج راست
|
|
خازنی راحتها رنج راست
|
سرو شو از بند خود آزاد باش
|
|
شمع شو از خوردن خود شاد باش
|
رنج ز فریاد بری ساحتست
|
|
در عقب رنج رسی راحتست
|
چرخ نبندد گرهی بر سرت
|
|
تا نگشاید گرهی دیگرت
|
در سفری کان ره آزادیست
|
|
شحنه غم پیش رو شادیست
|