گرچه جوانی همه خود آتشست
|
|
پیری تلخست و جوانی خوشست
|
شاختر از بهر گل نوبرست
|
|
هیزم خشک از پی خاکسترست
|
موی سیه غالیه سر بود
|
|
سنگ سیه صیرفی زر بود
|
عهد جوانی بسر آمد مخسب
|
|
شب شد و اینک سحر آمد مخسب
|
آتش طبع تو چو کافور خورد
|
|
مشک ترا طبع چو کافور کرد
|
چونکه هوا سرد شود یکدو ماه
|
|
برف سپید آورد ابر سیاه
|
گازری از رنگرزی دور نیست
|
|
کلبه خورشید و مسیحا یکیست
|
گازر کاری صفت آب شد
|
|
رنگرزی پیشه مهتاب شد
|
رنگ خرست این کره لاجورد
|
|
عیسی ازان رنگرزی پیشه کرد
|
تا پی ازین رنگی و رومی تراست
|
|
داغ جهولی و ظلومی تراست
|
در کمر کوه ز خوی دو رنگ
|
|
پشت بریده است میان پلنگ
|
تا چو عروسان درخت از قیاس
|
|
گاه قصب پوشی و گاهی پلاس
|
داری از این خوی مخالف بسیچ
|
|
گرمی و صد جبه و سردی و هیچ
|
آن خور و آن پوش چو شیر و پلنگ
|
|
کاوری آنرا همه ساله به چنگ
|
تا شکمی نان و دمی آب هست
|
|
کفچه مکن بر سر هر کاسه دست
|
نان اگر آتش ننشاند ز تو
|
|
آب و گیا را که ستاند ز تو
|
زانکه زنی نان کسان را صلا
|
|
به که خوری چون خر عیسی گیا
|
آتش این خاک خم باد کرد
|
|
نان ندهد تا نبرد آب مرد
|
گر نه درین دخمه زندانیان
|
|
بی تبشست آتش روحانیان
|
گرگ دمی یوسف جانش چراست
|
|
شیر دلی گربه خوانش چراست
|