نام خود از ظلم چرا بد کنم
|
|
ظلم کنم وای که بر خور کنم
|
بهتر از این در دلم آزرم داد
|
|
یا ز خدا یا ز خودم شرم باد
|
ظلم شد امروز تماشای من
|
|
وای به رسوائی فردای من
|
سوختنی شد تن بیحاصلم
|
|
سوزد از این غصه دلم بر دلم
|
چند غبار ستم انگیختن
|
|
آب خود و خون کسان ریختن
|
روز قیامت ز من این ترکتاز
|
|
باز بپرسند و بپرسند باز
|
شرم زدم چون ننشینم خجل
|
|
سنگ دلم چون نشوم تنگدل
|
بنگر تا چند ملامت برم
|
|
کاین خجلی را به قیامت برم
|
بار منست آنچه مرا بارگیست
|
|
چاره من بر من بیچارگیست
|
زین گهر و گنج که نتوان شمرد
|
|
سام چه برداشت فریدون چه برد
|
تا من ازین امر و ولایت که هست
|
|
عاقبتالامر چه دارم به دست
|
شاه در آن باره چنان گرم گشت
|
|
کز نفسش نعل فرس نرم گشت
|
چونکه به لشگر گه و رایت رسید
|
|
بوی نوازش به ولایت رسید
|
حالی از آن خطه قلم برگرفت
|
|
رسم بدو راه ستم برگرفت
|
داد بگسترد و ستم درنبشت
|
|
تا نفس آخر از آن برنگشت
|
بعد بسی گردش بخت آزمای
|
|
او شده و آوازه عدلش بجای
|
یافته در خطه صاحبدلی
|
|
سکه نامش رقم عادلی
|
عاقبتی نیک سرانجام یافت
|
|
هر که در عدل زد این نام یافت
|
عمر به خشنودی دلها گذار
|
|
تا ز تو خوشنود بود کردگار
|
سایه خورشید سواران طلب
|
|
رنج خود و راحت یاران طلب
|