فتاده‌ام به طلسم کشاکش تقدیر

فتاده‌ام به طلسم کشاکش تقدیر نه گرد خانه به دوشم نه خاک دامن‌گیر
دل رمیده و شوق بهانه خود دارم که دیده است دو دیوانه را به یک زنجیر
چه طرف‌ها که نبستم ز رهنمائی دل دلیل رهزن من مست خواب و راه خطیر
خدا زیارت فتراک دل نصیب کناد رمیده خاطرم از دام راه بی‌تاثیر
نفس کشیدن مرغ اسیر پرواز است مباد صید رهائی شوی ز دام صفیر
دلی که بال و پری در هوای خاک بزد ندید خواب شکفتن چو غنچه‌ی تصویر
ز سینه تا به لب آئین نیشتر دارم حدیث از جگر پاره می‌کنم تفسیر
تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شد چرا غزال قناعت نمی‌کنی تسخیر
ز فیض دولت بیدار دیده می‌خواهم که صبح را دهم از گریه توشه‌ی شب‌گیر
تو خاقنی که به تاراج امتحان رفتی ز گرد کوره‌ی وارستگی طلب اکسیر