وله فی مدیح نواب ولی سلطان‌بن محمدخان

ناگهان بر گرد بخت ملک سر از مهد خواب چشم تا میزد جهان بر هم برآمد آفتاب
آفتاب مشرق دولت که باشد نوربخش شرق و غرب و بحر و بر را گر فرو گیرد سحاب
آفتاب مطلع رفعت که خواهد قرص مهر بهر خود شکل هلالی تا شود او را رکاب
والی یم دل ولی سلطان که در دوران او دفتر احسان حاتم را سراسر برد آب
داور دارا حشم دریا کف صاحب کرم سرور بیضا علم گردنکش گردون جناب
بر سمند سخت سم گردافکنان لشگرش لرزه در گورافکنان رستم و افراسیاب
می‌شود سیماب وش پنهان ز بیم ار می‌جهد از کمان چرخ بی‌فرمان او تیر شهاب
بر زبردستان کند گر زیر دستان را دلیر از عقاب و صعوه خیزد بانک و زنهار از عقاب
باد پروازش کند گوی زمین را بی‌سکون گر نویسد بر پر خود آیت عونش ذباب
عنکبوتی را کند گر تقویت بالا کشد چون شترکش گاو ماهی را به زنجیر لعاب
ناظران را نسخه‌ی ایام می‌شد ذات او نسخه‌ی‌های آفرینش یافت صد بار انتخاب
پر شود در روز روشن عالم از خفاش ظلم آفتاب عدلش ار یکدم بماند در نقاب
امتیاز بزم سلطانیش این بس کاندران خون بدخواهش شرابست و دل خصمش کباب
گنج تمکینش که پا افشرده بر جا همچو کوه باشد اندر خانه خود گر شود عالم خراب
اتفاق افتد ملک را صحبت مرغا بیان آتش قهرش گر آید بر زمین در التهاب
ای ز رفعت سروران دهر را صاحب رئوس وی ز شوکت گردنان ملک را مالک رقاب
یک سر مو کم شمردن یک جهان بی‌دانشی است کامکاری چون تو را از خسروان کامیاب
کاسه‌های هفت دریا از کف در پاش تو خالیند و سرنگون و باد در کف چون حباب
انتقامت پای پیچیده است در دامان صبر بخششت سر کرده بیرون از گریبان شتاب
خاطر خصم تو را تسکین توان دادن ز خوف گر توان بردن برون از طبع سیماب اضطراب