یکی زیبا خروسی بود جنگی

یکی زیبا خروسی بود جنگی به مانند عقاب از تیزچنگی
گشاده سینه و گردن کشیده برای جنگ و پرخاش آفریده
نهاده تاجی از یاقوت بر ترگ فروهشته دو غبغب چون دو گلبرگ
دو چشمانش چو دو مشعل فروزان نگاهش خرمن بدخواه سوزان
خروشش چون خروش پهلوانان به هنگام نوا، عزال خوانان
ز نوک ناخنش تا زیر منقار به یک گز می‌رسیدی گاه رفتار
میان هر دو بالش نیم گز بود غریو قدقدش بانگ رجز بود
دو پایش چون دو ساق گاو، محکم دو خارش چون دو رمح آهنین دم
فروهشته ز گردن یال دلکش چنان کز طوق دیبای مزرکش
به وقت بانگ چون گردن کشیدی خروس چرخ را زهره دریدی
به عزم رزم چون افراختی یال ز بیم جان فکندی باز پیخال
نمودی گردن از بهر کمین خم به‌سان نیزه‌ی آشفته پرچم
ز میدانش اگر سیمرغ بودی به ضرب یک لگد بیرون نمودی
خروسان محل از هیبتش باز کشیدندی سحر آهسته آواز

یکی روز از قضا در طرف باغی پرید از نزد او لاغر کلاغی
خروس از بیم کرد آن‌گونه فریاد که اندر خیل مرغان شورش افتاد
ز نزدیک کلاغ آن‌سان به در رفت که گفتی نوک تیرش در جگر رفت
برفت از کف وقار و طمطراقش پر و بالش به هم پیچد و ساقش
تپان شد قلبش از تشویش در بر دهانش باز ماند و چشم اعور
پس از لختی که فارغ شد خیالش یکی از محرمان پرسید حالش