سر آغاز

ما مقیم آستان توایم عندلیبان بوستان توایم
گر رویم از درت و گر نرویم از تو گوییم و هم ز تو شنویم
چون که در دام تو گرفتاریم از تو پروای خویش چون داریم؟
چون دم از آشنایی تو زنیم میل بیگانگی چگونه کنیم؟
سر ما و آستانه‌ی در تو منتظر تا رویم در سر تو
تو مپندار کز در تو رویم به سر تو، که در سر تو رویم
تا ز عشق تو جرعه‌ای خوردیم دل بدادیم و جان فدا کردیم
تا به کوی تو راهبر گشتیم جز تو، از هرچه بود برگشتیم
تا ز جان با غم تو پیوستیم رخت هستی خویش بربستیم
تا ز شوق تو مست و حیرانیم ره به هستی خود نمی‌دانیم
چون به سودای تو گرفتاریم سر سودای خود کجا داریم؟
تاب حسن تو آتشی افروخت دل ما را بدان بخواهد سوخت