در میکده با حریف قلاش | بنشین و شراب نوش و خوش باش | |
از خط خوش نگار بر خوان | سر دو جهان، ولی مکن فاش | |
بر نقش و نگار فتنه گشتم | زان رو که نمیرسم به نقاش | |
تا با خودم، از خودم خبر نیست | با خود نفسی نبودمی کاش | |
مخمور میم، بیار ساقی | نقل و می از آن لب شکر پاش | |
در صومعهها چو مینگنجد | دردی کش و میپرست و قلاش | |
من نیز به ترک زهد گفتم | اینک شب و روز همچو اوباش | |
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی |
□
ای روی تو شمع مجلس افروز | سودای تو آتش جگرسوز | |
رخسار خوش تو عاشقان را | خوشتر ز هزار عید نوروز | |
بگشای لبت به خنده، بنمای | از لعل، تو گوهر شب افروز | |
زنهار! از آن دو چشم مستت | فریاد! از آن دو زلف کین توز | |
چون زلف، تو کج مباز با ما | از قد تو راستی بیاموز | |
ساقی بده، آن می طرب را | بستان ز من این دل غم اندوز | |
آن رفت که رفتمی به مسجد | اکنون چو قلندران شب و روز | |
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی |
□
ای مطرب عشق، ساز بنواز | کان یار نشد هنوز دمساز | |
دشنام دهد به جای بوسه | و آن نیز به صد کرشمه و ناز | |
پنهان چه زنم نوای عشقش؟ | کز پرده برون فتاده این راز | |
در پاش کسی که سر نیفکند | چون طرهی او نشد سرافراز |