منت ایزد را که شه بر تخت سلطانی نشست
|
|
در دماغ سلطنت باد سلیمانی نشست
|
شه معزالدین و الدنیا که از دیوان غیب
|
|
نام او برنامهی دولت به عنوانی نشست
|
کیقباد ، آن گوهر تاج کیان کز زخم تیغ
|
|
باج ایران بستد و برتخت تورانی نشست
|
چون به تخت سلطنت بنشستی از حکم ازل
|
|
تا ابد بنشین که آنجا هم تو میدانی نشست
|
زان کمرهای مرصع کز تو بر بستند خلق
|
|
هر بزرگی تا کمر در گوهر کانی نشست
|
ابر صد بار آبروی خویش را بر خاک ریخت
|
|
پیش ابر دست تو کاندر در افشانی نشست
|
بر در قصر چو فردوس تو رضوان بهشت
|
|
شاخ طوبی را عصا کرد و به دربانی نشست
|
دید قصر شاه را بابرج جوزا هم کمر
|
|
بنده خسرو چون عطارد در ثنا خوانی نشست
|