گفتهای من یار دیگر می کنم
|
|
بر تو دل چون سنگ مرمر می کنم
|
پس تو خود این گو که از تیغ جفا
|
|
عاشقی را قصد و بیسر می کنم
|
گوهری را زیر مرمر می کشم
|
|
مرمری را لعل و گوهر می کنم
|
صد هزاران ممن توحید را
|
|
بسته آن زلف کافر می کنم
|
عاشقان را در کشاکش همچو ماه
|
|
گاه فربه گاه لاغر می کنم
|
کلههای عشق را از خنب جان
|
|
کیل باده همچو ساغر می کنم
|
باغ دل سرسبز و تر باشد ولیک
|
|
از فراقش خشک و بیبر می کنم
|
گلبنان را جمله گردن می زنم
|
|
قصد شاخ تازه و تر می کنم
|
چونک بیمن باغ حال خود بدید
|
|
جور هشتم داد و داور می کنم
|
از بهار وصل بر بیمار دی
|
|
مغفرت را روح پرور می کنم
|
بار دیگر از بر سیمین خود
|
|
دست بیسیمان پر از زر می کنم
|
بندگان خویش را بر هر دو کون
|
|
خسرو و خاقان و سنجر می کنم
|
شمس تبریزی همیگوید به روح
|
|
من ز عین روح سرور می کنم
|