در ستایش از شاه‌طهماسب

هزار شکر که بر مسند جهانبانی نشست باز به دولت سکندر ثانی
ستون سقف فلک گشت رکن صحت شاه و گرنه بود جهان مستعد ویرانی
سحاب فتنه بر آنگونه بسته بود تتق که چرخ داشت مهیا کلاه بارانی
محیط حادثه آماده تلاطم بود شکست در دلش آن موجهای توفانی
به شکل زلف بتان بود در گذر گه باد سواد عالم هستی ز بس پریشانی
اگر بر آب شدی نقش صورت بشری ز روی آب نرفتی ز فرط حیرانی
هزار اهرمن تیره بخت دست خلاف دراز داشت پی خاتم سلیمانی
چو نان به دست گدا بود و زر به مشت لیم به دست خوف و رجا حبیب انسی و جانی
سخن ز لب نتوانست راه برد به گوش ز بسکه روز جهان تیره بود و ظلمانی
ز تیره ابر مرض آفتاب گردون رخش برون جهاند و جهان کرد جمله نورانی
پناه عافیت جمله در جمیع جهات ضروری همه مانند حفظ یزدانی
فلک مطیع قضا قدرت قدر فرمان که هر چه خواست به دو داشت ایزد ارزانی
ابوالمظفر تهماسب شاه آنکه ظفر ستاده بر در اقبال او به دربانی
چو بار عام دهد از سران هفت اقلیم تمام روی زمین پرشود ز پیشانی
فشاند از غضبش بر جهانیان دامن رود به باد فنا خاک توده فانی
براق برق عنانیست حکم نافذ او عنان او به کف امر و نهی قرآنی
به یک مشیمه تو گویی که پرورش یابند رضای خاطر او با رضای ربانی
ز عهده‌ی کف جودش برون نیامد اگر به جای ژاله گهر بارد ابر نیسانی
شود به کل گدایان زکات و حج واجب کند چو دست کرم ریز او در افشانی
سخای اوست به نوعی که صورت نوعی رسد مقارن دستش به جوهر کانی