وقت مردن بوعلی رودبار
|
|
گفت جانم بر لب آمد ز انتظار
|
آسمان را در همه بگشادهاند
|
|
در بهشتم مسندی بنهادهاند
|
همچو بلبل قدسیان خوش سرای
|
|
بانگ میدارند کای عاشق درآی
|
شکر میکن پس به شادی میخرام
|
|
زانک هرگز کس ندیدست این مقام
|
گرچه این انعام و این توفیق هست
|
|
میندارد جانم از تحقیق دست
|
زانک میگوید ترا با این چه کار
|
|
دادهای عمری درازم انتظار
|
نیست برگم تا چو اهل شهوتی
|
|
سر فرو آرم به اندک رشوتی
|
عشق تو با جان من در هم سرشت
|
|
من نه دوزخ دانم اینجا نه بهشت
|
گر بسوزی همچو خاکستر مرا
|
|
در نیابد جز تو کس دیگر مرا
|
من ترادانم، نه دین، نه کافری
|
|
نگذرم من زین، اگر تو بگذری
|
من ترا خواهم، ترا دانم، ترا
|
|
هم تو جانم را و هم جانم ترا
|
حاجت من در همه عالم تویی
|
|
این جهانم و آن جهانم هم تویی
|
حاجت این دل شده، مویی برآر
|
|
یک نفس با من به هم هویی برآر
|
جان من گر سرکشد مویی ز تو
|
|
جان ببر، هایی ز من هویی ز تو
|