بلبل شیدا درآمد مست مست
|
|
وز کمال عشق نه نیست و نه هست
|
معنیی در هر هزار آواز داشت
|
|
زیر هر معنی جهانی راز داشت
|
شد در اسرار معانی نعره زن
|
|
کرد مرغان را زفان بند از سخن
|
گفت برمن ختم شد اسرار عشق
|
|
جملهی شب میکنم تکرار عشق
|
نیست چون داود یک افتاده کار
|
|
تا زبور عشق خوانم زار رار
|
زاری اندر نی ز گفتار منست
|
|
زیر چنگ از نالهی زار من است
|
گلستانها پر خروش از من بود
|
|
در دل عشاق جوش از من بود
|
بازگویم هر زمان رازی دگر
|
|
در دهم هر ساعت آوازی دگر
|
عشق چون بر جان من زور آورد
|
|
همچو دریا جان من شور آورد
|
هرک شور من بدید از دست شد
|
|
گرچه بس هشیار آمد مست شد
|
چون نبینم محرمی سالی دراز
|
|
تن زنم، با کس نگویم هیچ راز
|
چون کند معشوق من در نوبهار
|
|
مشک بوی خویش بر گیتی نثار
|
من بپردازم خوشی با او دلم
|
|
حل کنم بر طلعت او مشکلم
|
باز معشوقم چو ناپیدا شود
|
|
بلبل شوریده کم گویا شود
|
زانک رازم درنیابد هر یکی
|
|
راز بلبل گل بداند بیشکی
|
من چنان در عشق گل مستغرقم
|
|
کز وجود خویش محو مطلقم
|
در سرم از عشق گل سودا بس است
|
|
زانک مطلوبم گل رعنا بس است
|
طاقت سیمرغ نارد بلبلی
|
|
بلبلی را بس بود عشق گلی
|
چون بود صد برگ دلدار مرا
|
|
کی بود بیبرگیی کار مرا
|
گل که حالی بشکفد چون دلکشی
|
|
از همه در روی من خندد خوشی
|
چون ز زیر پرده گل حاضر شود
|
|
خنده بر روی منش ظاهر شود
|
کی تواند بود بلبل یک شبی
|
|
خالی از عشق چنان خندان لبی
|
هدهدش گفت ای به صورت مانده باز
|
|
بیش از این در عشق رعنایی مناز
|
عشق روی گل بسی خارت نهاد
|
|
کارگر شد بر تو و کارت نهاد
|
گل اگر چه هست بس صاحب جمال
|
|
حسن او در هفتهای گیرد زوال
|
عشق چیزی کان زوال آرد پدید
|
|
کاملان را آن ملال آرد پدید
|
خندهی گل گرچه در کارت کشد
|
|
روز و شب در نالهی زارت کشد
|
درگذر از گل که گل هر نوبهار
|
|
برتو میخندد نه در تو، شرم دار
|