›
ریرا
›
شعر کهن
›
مولوی
›
دیوان شمس
›
رباعیات
›
قسمت هفدهم
قسمت هفدهم
ای سپاهت را ظفر لشکرکش و نصرت یزک
□
چون مانع دلرمیده مجنون
□
ای بهمت برتر از چرخ اثیر
□
چو برگشت و آمد به درگاه قصر
□
ای به نسبت با تو هرچه اندر ضمیر آمد حقیر
□
روی تو را در رکاب شمس و قمر میرود
□
زندگانی ولی نعمت من باد دراز
□
سکندر بیامد دلی همچو کوه
□
هندویی کز مژگان کرد مرا لاله قطار
□
سکندر که صیتش جهان را گرفت
□
مبارک باد و میمون باد و خرم
□
چو شد کار آن سرو بن ساخته
□
ملکا مملکت به کام تو باد
□
زخم زمانه را در مرهم پدید نیست
□
مست شبانه بودم افتاده بیخبر
□
چو لشکر شد از خواسته بینیاز
□
خدایگانا سال نوت همایون باد
□
به زبان چرب جانا بنواز جان ما را
□
حبل متین ملک دو تا کرد روزگار
□
چو دارا به رزم اندرون کشته شد
□
متمن اسعد بن اسماعیل
□
مست تمام آمده است بر در من نیم شب
□
چو از دوران این نیلی دوایر
□
بفرمود تا رفت پیشش پزشک
□
ای گرفته عالم از عدلت نظام
□
ما به غم خو کردهایم ای دوست ما را غم فرست
□
اگر در حیز گیتی کمالست
□
دلارای چون آن سخنها شنید
□
ملک مصونست و حصن ملک حصین است
□
بس سفالین لب و خاکین رخ و سنگین جانم
□
ای در هنر مقدم اعیان روزگار
□
چو بشنید مهران ز کید این سخن
□
ای به هستی داده گیتی را کمال
□
چرا ننهم؟ نهم دل بر خیالت
□
ای ز رای تو ملک و دین معمور
□
شد از جنگ نیزهوران تا به روم
□
ملک اکنون شرف و مرتبه و نام گرفت
□
در جهان هیچ سینه بیغم نیست
□
مقدری نه به آلت به قدرت مطلق
□
بخندید قیدافه از کار اوی
صفحهی قبل
صفحهی ۲
صفحهی بعد
شعر قبل
b