من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرم
|
|
طاقت نمیدارم ولی افتان و خیزان میبرم
|
از دست او جان میبرم تا افکنم در پای او
|
|
تا تو نپنداری که من از دست او جان میبرم
|
تا سر برآورد از گریبان آن نگار سنگ دل
|
|
هر لحظه از بیداد او سر در گریبان میبرم
|
خواهی به لطفم گو بخوان خواهی به قهرم گو بران
|
|
طوعا و کرها بندهام ناچار فرمان میبرم
|
درمان درد عاشقان صبرست و من دیوانهام
|
|
نه درد ساکن میشود نه ره به درمان میبرم
|
ای ساربان آهسته رو با ناتوانان صبر کن
|
|
تو بار جانان میبری من بار هجران میبرم
|
ای روزگار عافیت شکرت نکردم لاجرم
|
|
دستی که در آغوش بود اکنون به دندان میبرم
|
گفتم به پایان آورم در عمر خود با او شبی
|
|
حالا به عشق روی او روزی به پایان میبرم
|
سعدی دگربار از وطن عزم سفر کردی چرا
|
|
از دست آن ترک خطا یرغو به قاآن میبرم
|
من خود ندانم وصف او گفتن سزای قدر او
|
|
گل آورند از بوستان من گل به بستان میبرم
|