باز از شراب دوشین در سر خمار دارم
|
|
وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم
|
سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی
|
|
عیبم مکن که در سر سودای یار دارم
|
ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم
|
|
مطرب بزن نوایی کز توبه عار دارم
|
سیلاب نیستی را سر در وجود من ده
|
|
کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم
|
شستم به آب غیرت نقش و نگار ظاهر
|
|
کاندر سراچه دل نقش و نگار دارم
|
موسی طور عشقم در وادی تمنا
|
|
مجروح لن ترانی چون خود هزار دارم
|
رفتی و در رکابت دل رفت و صبر و دانش
|
|
بازآ که نیم جانی بهر نثار دارم
|
چندم به سر دوانی پرگاروار گردت
|
|
سرگشتهام ولیکن پای استوار دارم
|
عقلی تمام باید تا دل قرار گیرد
|
|
عقل از کجا و دل کو تا برقرار دارم
|
زان می که ریخت عشقت در کام جان سعدی
|
|
تا بامداد محشر در سر خمار دارم
|