عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم | شاکر نعمت و پرورده احسان بودم | |
چه کند بنده که بر جور تحمل نکند | بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودم | |
خار عشقت نه چنان پای نشاط آبله کرد | که سر سبزه و پروای گلستان بودم | |
روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل | عجب ار قدر نبود آن شب و نادان بودم | |
گر به عقبی درم از حاصل دنیا پرسند | گویم آن روز که در صحبت جانان بودم | |
که پسندد که فراموش کنی عهد قدیم | به وصالت که نه مستوجب هجران بودم | |
خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید | آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم |