روزگاریست که سودازده روی توام
|
|
خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام
|
به دو چشم تو که شوریدهتر از بخت منست
|
|
که به روی تو من آشفتهتر از موی توام
|
نقد هر عقل که در کیسه پندارم بود
|
|
کمتر از هیچ برآمد به ترازوی توام
|
همدمی نیست که گوید سخنی پیش منت
|
|
محرمی نیست که آرد خبری سوی توام
|
چشم بر هم نزنم گر تو به تیرم بزنی
|
|
لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام
|
زین سبب خلق جهانند مرید سخنم
|
|
که ریاضت کش محراب دو ابروی توام
|
دست موتم نکند میخ سراپرده عمر
|
|
گر سعادت بزند خیمه به پهلوی توام
|
تو مپندار کز این در به ملامت بروم
|
|
که گرم تیغ زنی بنده بازوی توام
|
سعدی از پرده عشاق چه خوش میگوید
|
|
ترک من پرده برانداز که هندوی توام
|