رها نمیکند ایام در کنار منش
|
|
که داد خود بستانم به بوسه از دهنش
|
همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق
|
|
بدان همیکند و درکشم به خویشتنش
|
ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف
|
|
که مبلغی دل خلقست زیر هر شکنش
|
غلام قامت آن لعبتم که بر قد او
|
|
بریدهاند لطافت چو جامه بر بدنش
|
ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام
|
|
برفت رونق نسرین باغ و نسترنش
|
یکی به حکم نظر پای در گلستان نه
|
|
که پایمال کنی ارغوان و یاسمنش
|
خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز
|
|
که برکند دل مرد مسافر از وطنش
|
عزیز مصر چمن شد جمال یوسف گل
|
|
صبا به شهر درآورد بوی پیرهنش
|
شگفت نیست گر از غیرت تو بر گلزار
|
|
بگرید ابر و بخندد شکوفه بر چمنش
|
در این روش که تویی گر به مرده برگذری
|
|
عجب نباشد اگر نعره آید از کفنش
|
نماند فتنه در ایام شاه جز سعدی
|
|
که بر جمال تو فتنهست و خلق بر سخنش
|