فتنهام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر
|
|
قامتست آن یا قیامت عنبرست آن یا عبیر
|
گم شدم در راه سودا ره نمایا ره نمای
|
|
شخصم از پای اندرآمد دستگیرا دستگیر
|
گر ز پیش خود برانی چون سگ از مسجد مرا
|
|
سر ز حکمت برندارم چون مرید از گفت پیر
|
ناوک فریاد من هر ساعت از مجرای دل
|
|
بگذرد از چرخ اطلس همچو سوزن از حریر
|
چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبر ناشکیب
|
|
چون کنم کز جان گزیرست و ز جانان ناگزیر
|
بی تو گر در جنتم ناخوش شراب سلسبیل
|
|
با تو گر در دوزخم خرم هوای زمهریر
|
گر بپرد مرغ وصلت در هوای بخت من
|
|
وه که آن ساعت ز شادی چارپر گردم چو تیر
|
تا روانم هست خواهم راند نامت بر زبان
|
|
تا وجودم هست خواهم کند نقشت در ضمیر
|
گر نبارد فضل باران عنایت بر سرم
|
|
لابه بر گردون رسانم چون جهودان در فطیر
|
بوالعجب شوریدهام سهوم به رحمت درگذار
|
|
سهمگن درماندهام جرمم به طاعت درپذیر
|
آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرد
|
|
در تو کافردل نگیرد ای مسلمانان نفیر
|