از همه باشد به حقیقت گزیر
|
|
وز تو نباشد که نداری نظیر
|
مشرب شیرین نبود بی زحام
|
|
دعوت منعم نبود بی فقیر
|
آن عرقست از بدنت یا گلاب
|
|
آن نفسست از دهنت یا عبیر
|
بذل تو کردم تن و هوش و روان
|
|
وقف تو کردم دل و چشم و ضمیر
|
دل چه بود جان که بدو زندهام
|
|
گو بده ای دوست که گویم بگیر
|
راحت جان باشد از آن قبضه تیغ
|
|
مرهم دل باشد از آن جعبه تیر
|
درد نهانی به که گویم که نیست
|
|
باخبر از درد من الا خبیر
|
عیب کنندم که چه دیدی در او
|
|
کور نداند که چه بیند بصیر
|
چون نرود در پی صاحب کمند
|
|
آهوی بیچاره به گردن اسیر
|
هر که دل شیفته دارد چو من
|
|
بس که بگوید سخن دلپذیر
|
ناله سعدی به چه دانی خوشست
|
|
بوی خوش آید چو بسوزد عبیر
|