هفتهای میرود از عمر و به ده روز کشید
|
|
کز گلستان صفا بوی وفایی ندمید
|
آن که برگشت و جفا کرد به هیچم بفروخت
|
|
به همه عالمش از من نتوانند خرید
|
هر چه زان تلختر اندر همه عالم نبود
|
|
گو بگو از لب شیرین که لطیفست و لذیذ
|
گر من از خار بترسم نبرم دامن گل
|
|
کام در کام نهنگست بباید طلبید
|
مرو ای دوست که ما بی تو نخواهیم نشست
|
|
مبر ای یار که ما از تو نخواهیم برید
|
از تو با مصلحت خویش نمیپردازم
|
|
که محالست که در خود نگرد هر که تو دید
|
آفرین کردن و دشنام شنیدن سهلست
|
|
چه از آن به که بود با تو مرا گفت و شنید
|
جهد بسیار بکردم که نگویم غم دل
|
|
عاقبت جان به دهان آمد و طاقت برسید
|
آخر ای مطرب از این پرده عشاق بگرد
|
|
چند گویی که مرا پرده به چنگ تو درید
|
تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند
|
|
چند چون ماهی بر خشک توانند طپید
|
سخن سعدی بشنو که تو خود زیبایی
|
|
خاصه آن وقت که در گوش کنی مروارید
|